قصد نداشتم چیزی بنویسم چون جدیدا وقتی نمینویسم راحت ترم یا شایدم آروم تر ولی امشب شب کنکورمه بذارید بگم از صبح چیکارا کرم ۵ و نیم پاشدم و حاضر شدم و رفتم بهشت زهرا پیش بابام بودم یکم بعد برگشتم و ساعت شده بود ۷ و نیم پنیر و خامه خریدم صبحانه خوردم یکم چرخیدم توی خونه بی هدف و بعدش نشستم و یه سری کتابهایی که خوندنشون روز اخر کنکور صرفای برای گرفتن اعتماد به نفسه رو خوندم اونم نه خوندن درست حسابی، تورق الکی باز یکم چرخیدم و اهنگ گوش دادم و زنگ زدم به ریحانه و باهم تاریخ ادبیات خوندیم ریحانه تنها کسیه که این روزا بهش زنگ میزنم خدا نگهش داره برام دوسیتش توی سال کنکور از دستآوردام بود برگه ها و نکته هایی که به در و دیوار اتاقم و یا به اینه چسبونده بودم رو کندم و ریختم دور آزمونهایی که از مهر تا الان دادم رو نگا کردم و یه سریش رو گذاشتم کنار چون سفید بودن و میشد داد به کسی که استفاده کنه بی هدف میچرخیدم مدام توی خونه و آهنگ گوش میدادم یا توی سایتا چرخ میزدم هیچ استرسی نداشتم ذره
اشتراک گذاری در تلگرام